نمیدانم چند نفر مثل من این عادت را دارند. که هر وقت پریشان و سردرگمند، هر وقت که نمیدانند دقیقا دارند چه بلایی سر زندگیشان می آورند، شروع میکنند به تمیزکاری. همه چیز را بهم میریزند، دوباره تا میزنند، دوباره میچینند و دوباره سرجایش میگذارند. انگار که "چاره" شان زیر آن همه وسایل پنهان شده باشد.
آخ خسته شدم. این منِ خستهِ بی "چاره"
.
من مانده ام مهجور از او
بی چاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او
در استخوانم میرود
•سعدی