-
یاد آر مرا
پنجشنبه 9 مرداد 1399 01:11
هنگام که خفتهام، خفتهام در خاک، بُوَد که خطاهایم نیافرینند در سینهات محنتی، محنتی. یاد آر مرا، یاد آر مرا، امّا آه! سرنوشتام را از یاد ببر. پ.ن: روزی که نبودم، بشنو .
-
برای آرش، Holy Killer
جمعه 3 مرداد 1399 02:36
میدانست که سرانجام در نقطه ای نامعلوم، خستگی خود را از ابعاد سلطهجوی مکان و زمان میرهاند و چون نهانی طغیان کرده و دریازده همه چیز را به تصرف خود در میآورد. Holy Killer پ.ن: سوم مرداد است و یکسال از رفتن آرش گذشت. کاش میشد قبل از از دست رفتن تمام کلماتش، میخواندمشان. من همیشه دیر رسیدم و این حسرت همیشه با من خواهد...
-
اعدام نکنید
سهشنبه 24 تیر 1399 16:13
شرر در جان وحشی زد غم آن یار سیمین تن ز وی غافل مباشید ای رفیقان تا سحر امشب •وحشی بافقی با آه و نفرین مادرانشان چه میکنید؟
-
من توام
شنبه 21 تیر 1399 01:34
ما همه آن چیزی هستیم که از دست می دهیم.
-
باورم کن
جمعه 13 تیر 1399 22:37
موهایم را با ظرافت میبافم. در آینه لبخند زدن را تمرین میکنم. رژ قرمزم را روی لبهایم میکشم. همانی که گفته بودی زیباترم میکند. برای آخرین بار قبل از رفتن در آینه میخندم. خوشحالم و دنیا به هیچجایم نیست. باورم کن! تصویر من در آینه چیزی شبیه به دیوار های نقاشی شده زندان است.
-
نشد
یکشنبه 8 تیر 1399 15:02
باید پیراهن آبیاش را با لباس های سیاه خودم قلمه میزدم و اجازه میدادم تا زندگیام سبز شود. نشد. راستش را بخواهی اینجا همیشه دیماه، اینجا همیشه زمستان است. هیچ بهاری در آغوش من زنده نخواهد ماند.
-
I Love You X
پنجشنبه 29 خرداد 1399 01:32
-برای مرگ دریا رو انتخاب میکنی یا رودخونه؟ + اولین و آخرین داستان کوتاهی که نوشتم مرگ توی دریا اتفاق افتاد اما برای خودم رودخونه رو انتخاب میکنم. -تو آدم زیبایی هستی. چون رودخونه رو انتخاب کردی. آدم تو دریا غرق میشه. پوچ میشه. اما تو رودخونه ست که فقط میمیره. اونم وقتی که ممکنه خیلی زود به ساحل امن برسه. لطفا بدون از...
-
دیره
یکشنبه 25 خرداد 1399 22:55
برایم نوشت "طغیان من، بذار ساحل آرامشت باشم" برایش نوشتم "من تنها بودن رو یاد گرفتم"
-
موریانه
دوشنبه 12 خرداد 1399 23:39
تراپیستم خواست که تشبیهت کنم و من گفتم تو برای من و زندگی من چیزی شبیه به موریانه بودهای. موریانهای که از درون مرا خورد و تراشید و از بین برد. حالا من فقط یک پوستهام. احتمالا اگر بادی بوزد فرو میریزم و ذره های جانم در هوا پخش میشود. من هزاران هزار ذره میشوم و بعد روی پوستت مینشینم. مرا نفس میکشی و آرام در ریهات...
-
گورستان
سهشنبه 23 اردیبهشت 1399 23:10
دریغا، سرزمین نگونبخت که از به یاد آوردن خود بیمناک است. کجا میتوانیم جایی را سرزمین مادری بنامیم که گورستان ماست؟ مکبث، پرده چهارم، مجلس سوم ویلیام شکسپیر #ناوچه_کنارک
-
مرگ و درد
پنجشنبه 4 اردیبهشت 1399 21:45
خب راستش را بخواهید چند ساعت پیش بدجور زمین خوردهام. برای عکاسی از یک گل بالای صخره ای رفتم و وقت برگشت، نتوانستم کنترلش کنم و خب فوقع ماوقع! چهره نگران مامان، خنده های من، تلاش برای توضیح دادنش و اینکه اتفاق خاصی برایم نیفتاده است. چندین جای کبودی و خراش، زندهام! از این همه جان سخت بودن خودم تعجب میکنم. مامان...
-
خوب یادم هست
دوشنبه 1 اردیبهشت 1399 08:51
خوب یادم هست. صبح لعنتی اردیبهشت ماه بود. با صدای گوش خراش گنجشک ها از خواب پریده بودم. سرم در حال انفجار بود. کلافه شده بودم و طاقتی برایم نمانده بود. تمام توانم را جمع کردم، سرم را از پنجره بیرون بردم و عربده کشیدم که خفه شو، خفه شو. ساکت شدند. آرام شده بودم. دیگر ضربان درد را در سرم احساس نمیکردم. کمی بعد دوباره...
-
[ پ َ / پ ِ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) سپیده دم ، سفیده ٔ صبح، صبح نخستین ، صبح صادق
یکشنبه 17 فروردین 1399 14:01
از او بی خبرم. پیجش را ندارم اما مامان هنوز دارد. گهگاهی که دلتنگ میشوم گوشی مامان را برمیدارم تا خاطراتم را نشخوار کنم. نمیدانم هر بار که زخم دستش را می بیند مرا به یاد می آورد یا نه. همان زخمی که یادگار روزهای قدیمی ست. روز هایی که کنارم داشتمش. راستش را بخواهید یک روز با ماژیک یک قلب بزرگ روی دستش کشیدم. بعد که به...
-
بیا قبل از اینکه دیر بشه
یکشنبه 17 فروردین 1399 01:31
دیشب خوابتو دیدم. امروز یه تار موی بلند و سفید رو لابلای سیاهِ موهام پیدا کردم. این غم و این انتظار. مگر در این شبِ دیر انتظار عاشقکش به وعدههای وصال تو زنده دارندم دیر نشه یه وقت. بیا، عزیزدلم.
-
*
چهارشنبه 6 فروردین 1399 19:56
گفتم آباد توان ساخت دلم را گفتا حسن این خانه همین است که ویران ماند فروغی بسطامی
-
تو خوب می دانی
چهارشنبه 28 اسفند 1398 22:56
در سرم هزاران هزار آهنگر بر فولاد سرخ پتک می کوبند تا تیغه های آغشته به زهر بسازند و تو خوب می دانی مخاطب که من هر شب با خنجر های آخته در زیر گلو به خواب می روم.
-
چهار ساله شدی
شنبه 19 بهمن 1398 11:20
دیشب بالشم را بغل کردم و پست های وبلاگم را از اول تا آخر خواندم. بزرگ شده ام. قد کشیده ام. غمگین تر و ساکت تر شده ام. نسبت به وبلاگ های قدیمی، طغیان شباهت بیشتری به من دارد. این صفحه مجازی تنها جایی است که باید بعد از مرگ من هم زنده بماند. مدتی این جا نخواهم بود. کمی کم کار تر از همیشه اما بر خواهم گشت. برای زنده...
-
نگفته هم پیداست
سهشنبه 15 بهمن 1398 14:11
گفت بعضی چیز ها باعث میشود حالش بد شود. میخواهد زندگی اش را عوض کند و خودش را از این وضعیت گهی که داخلش گیر کرده است نجات بدهد. گفت من دلیل اصلی این وضعیتش هستم. گفت من نمیفهمم که او چه دردی میکشد. می رود و هیچوقت هم قصد برگشتن ندارد. پوست کنار انگشتم را با دندان کندم. چشمانم را بستم و گفتم آزاد است هر کجا که میخواهد...
-
در پی ویرانی خویش
چهارشنبه 9 بهمن 1398 22:00
دو ساعت است نشسته ام گوشه حمام. زل زده ام به پوست کبود شده و سوراخ شده از تزریق بیحسی. یک محلول کامل استریل را روی زخمم خالی کردهام. گاز چسبیده است به زخمم و کنده نمیشود. فحش میدهم به تمام دکتر ها. جانم درد میکند. بوی بتادین حالم را به هم میزند. تنم میلرزد. خسته ام اما به هیچ چیز فکر نمیکنم. تنها زیر لب زمزمه...
-
دست بردار از این در وطن خویش غریب
شنبه 21 دی 1398 17:59
میخواهم حرف بزنم اما بغض امانم نمیدهد. پرم از غم. پر از خشم و نفرت. کشتید و آتش زدید و دروغ گفتید و ماله کشیدید و تمام شد؟ همین؟ اشتباه شد؟ نامش را گذاشته اید خطای انسانی؟ این بود جواب قلب خون شده بازماندگان؟ این بود جواب اشک چندین ملت؟با آن همه رویا و آرزو، با آن همه لبخند چه کردید؟ با جان جوان هایمان چه کردید؟ شرم...
-
پرواز را به خاطر بسپار
چهارشنبه 18 دی 1398 23:28
همه ایران سرای غم است.#iran_ukraine_flight
-
من به تنگ آمده ام از همه چیز
یکشنبه 15 دی 1398 11:34
از اینکه حرفم را به هیچکس نمیتوانم بزنم عذاب میکشم.
-
بیست و چهار سالگی
پنجشنبه 5 دی 1398 23:28
آنگاه که زمین از دلتنگی پاییز پا روی برفهای زمستان میگذاشت و از مناظر شبی گنگ به سمت روزی با شکوه عبور میکرد، تو زاده شدی. زاده شدی تا شکوه زمستان باشی و چشمانت تجلی هنر آفریدگار. و اینگونه بود آغاز انقراض سلسلهی مردان.روحت به پاکی برف، سرمایت استخوان سوز، غمت ویرانگر و لبهایت راز آتش است. انگشتانت به ظرافت شعر،...
-
خورشیدک من
سهشنبه 5 آذر 1398 23:00
واسه خاطر خودت بود که گفتم دوستم داشته باش، در وفا کوش، بمون. وگرنه که من هیچی . واسه خاطر خودت بود که الان این دم سحری تو این سرمای آذر لامصب تو بغل من خوابیده باشی ، نه تو تنهاییت ، کنار اون متکا و پتوی زشت بی روح نامهربون . که الان گیسِ قشنگت روی سینه من باشه و همینجوری نفسهات جاری باشه رو تن من و برات بمیرم قبل از...
-
ایران
شنبه 25 آبان 1398 21:49
میان خاک و خون و آتش قدم برمیداشتم. از حنجره این مردم تنها یک صدا شنیده میشد. همان صدایی که هر روز فریاد میزند "نامم ایران است"
-
شب های سگی
جمعه 26 مهر 1398 00:00
و من چقدر هر شب پا به پای تمام سگ های شهر دویده ام. و چقدر کنار آن ها در شب های سرد پاییزی لرزیده ام و چقدر با سگ ها زیر چرخ های تمام تریلی های مسیر له شده ام. چقدر مثل سگ ها خودم را کشان کشان به لب جاده رسانده ام و خیره به ستاره ها، بی رویا و آرام مُرده ام.
-
او هم رها شد از این همه رنج
چهارشنبه 20 شهریور 1398 21:34
آدمی باید به از دست دادن چیزهایی که دوستش دارد عادت کند.
-
موج های شرور
چهارشنبه 13 شهریور 1398 22:03
صندلی را کشان کشان می برم و می گذارم روبروی آینه. می نشینم و زل می زنم به خودم. انگشت هایم را می کشم روی گونه هایم. لب هایم را لمس می کنم. چشم هایم. موج شرور موهایم. لبخند میزنم. صدایی در مغزم مدام حرافی میکند. قیچی را بر می دارم و آرام موهایم را می چینم. دخترک توی آینه بغضش می ترکد. بعد از مدت ها به حرف آمده است...
-
Now You Can Sleep
یکشنبه 10 شهریور 1398 22:25
نشسته ام به پاییز فکر میکنم. به اینکه این بار سرما دردم را ساکت میکند یا نه. مامان برایم تایپ میکند تصمیم بچه گانه نگیر همه چیز درست میشود. میخوانم و جوابی نمیدهم. دستم را روی گلویم میگذارم. به این فکر میکنم که چرا هر چقدر تقلا میکنم نفسم بالا نمی آید. مامان برایم تایپ میکند قول بده دوباره کاری نمیکنی این راه چاره...
-
یک ریدمان تمام عیار
یکشنبه 6 مرداد 1398 16:30
بلاگ اسکای عزیز واقعا متشکرم که اینقدر زیبا وبلاگ های عزیزمان را به گه کشیدید. باید اعتراف کنم که از این تخمی تر ممکن نبود. لطفا ما را بالا بیاورید. من همان کثافت قبل را درخواست میکنم.