طغیان
طغیان

طغیان

مکبث خوابام کجایى؟

هرشب میبینمشان
همه آن لعنتى ها را
دورم حلقه میزنند و میخندند
دست از سرم برنمیدارند
رهایم نمیکنند...
در من پیرزنى ست که هرشب
در آن شهربازى کذایى
انتظارم را میکشد
تا گیس هاى بلند و سفیدش را
دور گردنم طناب کند و سخت بفشارد
و من تمام شب زیر دستانش جان میکَنم
شب ها همه صبح میشوند
و هر صبح من میمانم
و صداى خنده منزجر کننده اى
که تمام روز
در هر بطنى از بدنم طنین انداز میشود