طغیان
طغیان

طغیان

جان‌پناه

درست همین چند لحظه پیش که روی میز کنار پنجره نشسته بودم و فکر می‌کردم، متوجه شدم که تمام دنیایم فرو ریخته است. دیگر از آن کسی که بودم چیزی باقی نمانده است. من تنها تفاله‌ای بی‌رنگ و رو از آن آدم قدیمی هستم. می‌فهمی مخاطب؟ می‌خواهم بگویم حتی یک ویترین زیبا هم نیستم. همه چیز شکل غم است و از هزار فرسخی قابل تشخیص است. در تنهایی خود غرقم و میان اشک‌هایم دست و پا میزنم. یک سال تحت درمان بودن و قرص خوردن هیچ دردی از من دوا نکرد. جسم و روحم خسته است مخاطب. این خستگی با هزار سال خوابیدن هم رفع نمی‌شود. هیچ دوایی نیست. این همه دویدن و گشتن به هیچ رسید.

می‌دانم از من و کلماتم خسته‌ای مخاطب. اما این بار هم مرا بخوان و بشنو که من جز در آغوش کلماتم هیچ پناهی ندارم. بگذار امشب را به تو تکیه کنم، عزیز نادیده من.