طغیان
طغیان

طغیان

دردا که تو همیشه همانی که نیستی

دنیا دور سرم میچرخید. به زور خودم را روی پاهایم نگه داشته بودم. حالت تهوع امانم را بریده بود. قطاری در گوشم بی وقفه سوت میکشید. آن لحظه تو را دیدم. نگران به من زل زده بودی. چشمانم سیاهی میرفت و زیر لب  زمزمه میکردم که توهم است. با حرص دستانم را مشت کرده بودم و میگفتم که توهم است. زیر پایم خالی شد. کنار خیابان همه چیز را بالا آوردم. همانجا ایستاده بودی. فریاد کشیدم که توهم است. خانمی دستم را گرفت. بلندم کرد. نمیشنیدم چه میگوید. خم شدم و دوباره بالا آوردم. زانو هایم را چنگ زدم. نگاهش نکن. توهم است. نفس بکش. طاقت بیاور. تمام میشود.. زمین و آسمان میچرخید اما تو هنوز همانجا ایستاده بودی لعنتی. با همان دو چشم نگران.