طغیان
طغیان

طغیان

حقا که غمت از تو وفادار تر است

آنقدر در این غم غرقم که دیگر تقلایی هم نمی‌کنم. خودم را به امواج سپرده‌ام و حتی به این حس خفگی هر روزه اهمیتی نمی‌دهم. در این سودا من از جانم هم دست شسته‌ام. راستش را بخواهی خسته شده‌ام مخاطب. از اینکه بنویسم و حرف بزنم و فهمیده نشوم خسته شده‌ام. از اینکه بگویم خسته شده‌ام، خسته شده‌ام مخاطب. مطمئن نیستم که قلبم بتپد. نمی‌دانم که زنده‌ام یا نه. این تن رنجور را هر روز کشان کشان لابلای این غم کشنده حمل می‌کنم. این جسم دیگر مرا نمی‌خواهد. هر روز فریاد می‌زند که دیگر فردایی نمی‌خواهد. به حالش زار می‌زنم اما چاره‌ای نمی‌بینم. درمانده‌ام مخاطب. شما را به تمام مقدسات قسم پایان بدهید به این غم. تمامم کنید. غم این روزها بیشتر از توان من است.