طغیان
طغیان

طغیان

[ پ َ / پ ِ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) سپیده دم ، سفیده ٔ صبح، صبح نخستین ، صبح صادق

از او بی خبرم. پیجش را ندارم اما مامان هنوز دارد. گهگاهی که دلتنگ میشوم گوشی مامان را برمیدارم تا خاطراتم را نشخوار کنم. نمیدانم هر بار که زخم دستش را می بیند مرا به یاد می آورد یا نه. همان زخمی که یادگار روزهای قدیمی ست. روز هایی که کنارم داشتمش. راستش را بخواهید یک روز با ماژیک یک قلب بزرگ روی دستش کشیدم. بعد که به خانه برگشته بود با هر چه که دم دستش رسیده بود سعی کرده بود پاکش کند. نتیجه اش یک زخم شد که سال هاست گوشه دستش جا خشک کرده است. همیشه همین طور بوده مخاطب. من همیشه به تمام کسانی که عشق ورزیده ام زخم زده ام. من همینم. یک موجود دلتنگ غمگین که جرات نزدیک شدن به کسی را ندارد. از خودش میترسد. از خاطراتش میترسد. خاطرات هرگز نمی میرند. هرگز کهنه و قدیمی نمی شوند. خاطرات همیشه درست مثل روز اول درد می کنند و بعد نیمه جان، گوشه جایی پرت و دور، به حال خودت رهایت میکنند.

پ.ن: چه کسی باور میکند این من دیوانه، با دیدن یک عکس از دوستی دور ساعت ها زار بزند؟