تمرگیده بودم به تنهایی خویش
مرا تو به اغوای بیراهه بردی
به دریاچه خمر خالص کشاندی
و در مستی چشم من غوطه خوردی
بدون سلامی خزیدی کنارم
ولم کن، کجا من؟ کجا عشق؟
سکوتم رضا نیست پس چشم بردار
میان همه لاعلاجان چرا عشق؟