طغیان
طغیان

طغیان

تو هر دو چشم منی

همین چند روز پیش پرسیدند وکیلم؟ پاسخ دادم، بله. خندید. از همان خنده‌ها که چال گونه‌اش را نمایان می‌کند. از همان‌ها که کوه کوه قند در قلبم آب می‌کند. حلقه را در دست چپم انداخت و مرا بوسید. در آغوش کشیدمش و آرام گرفتم.

دیشب در فرودگاه راهی‌اش کردم. برگشت. من ماندم و خودم. این یک ماه دوری طاقت فرسا خواهد بود اما پایان قشنگی در انتظار ماست. امیدوارم.