-
نهنگ
سهشنبه 11 اردیبهشت 1403 11:53
به قول حمید سلیمی: اگه دیدیش، بهش بگو نهنگت گفت یهبار بوسیدمت، یهعمر لبام مست بود.
-
پدر :)
جمعه 7 اردیبهشت 1403 23:57
دو شب پیش بیماری و زار زدن از درد را در غربت آنلاک کردم. خانواده خواب بودند. همسر شبانه برایم دکتر ایرانی آنلاین پیدا کرد. در صورتی که خودش هم در کشور دیگری بود. دکتر گفت بدون ام آر آی تشخیصی ندارد. بابا میگفت صبح که بیدار شدم دعا کردم دردت به تن بیاید. همان صبح که بیدار شدم درد رفته بود. حالا بهترم و بابا هنوز کمی...
-
به امید آخرین کلمات
پنجشنبه 23 فروردین 1403 22:46
این نامه را برای تو می نویسم. عزیزم مدت ها بود از لپتاپ برای اینجا نوشتن استفاده نکرده بودم. نیم فاصله گذاشتن اینجا عذاب است و وقتی نیم فاصله نمی گذارم عصبی میشوم. نیم فاصله چیزی بود که از تو در من رسوخ کرد. یادت هست؟ نتیجه چت کردن های زیاد این بود که طرز تایپ کردنم با تو مو نمیزد. بگذریم. میخواستم از تو بنویسم. رفتم...
-
سیاه مثل دو چشم تو
پنجشنبه 23 فروردین 1403 21:23
به هر کجا روم رنگ آسمان من این است سیاه مثل دو چشم تو پس چرا بگریزم؟
-
معادله
سهشنبه 21 فروردین 1403 12:33
آدم خیلی سوالها دارد که مدام از خودش میپرسد. هرکس بنا به زندگی و شرایطی که در آن به سر میکند، همیشه چند علامت سوال بالای سرش دارد. و اگر بتواند به تمامی آنها پاسخ قانع کنندهای بدهد رسالتش را بر زندگی تمام کرده است. اما سوالها تمامی ندارند، اگر به خیل عظیمی از آنها پاسخ ندهی یا صورت مسئله را بدون جواب نهایی تشریح...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 فروردین 1403 22:36
عزیزم؛ شبها در دلم یک غم گرد و حجیم، قد نارنج ِ درشتی که هرسال عید میاندازم توی آب و میگذارم سر سفرهی هفت سین، دارم. میدانی چرا!؟ عزیزم؛ زورم به خیلی چیزها نمیرسد و هر چقدر سنم بیشتر میشود این لیست بالا بلندتر میشود. در صورتی که قرار بود داستان جور دیگری پیش برود. با این حال ندای درونی به هوشم میآورد: چه کسی،...
-
رودم
پنجشنبه 24 اسفند 1402 13:49
بی آنکه تو را ببینم در تو رها میشوم و در کف دریا چشم میگشایم رودم و به غرقه شدن در تو معتادم
-
بهمن ماه
چهارشنبه 2 اسفند 1402 16:47
برکت عشق تو با من باد! و این دعای همهی عمر من است. همکلاسی قدیمی، همراه، همدم، همقصه، همسفر و همسر
-
۲۸
چهارشنبه 6 دی 1402 11:31
تنهاییام نشسته میان اتاقها بر ۲۸ سالگیام جای داغها گریه نمیکنم همه اتفاقها یک روز میرسد که فراموش میشود
-
پفیوز ^_^
شنبه 18 آذر 1402 02:49
چطوری مرتیکه سمی خاله زنک؟ اگر هنوز اینجا رو میخونی گورتو گم کن. کاش مادرت برای تربیتت یه ذره وقت گذاشته بود تو اینقدر بیشرف بار نمیاومدی. فقط گمشو.
-
یک سال
جمعه 7 مهر 1402 20:26
هوا خوب است. گنجشکها کنارم پرواز میکنند. راستی چرا من بال ندارم؟ روز زود میآید و دیر میرود. دارم تمام تلاشم را برای محقق شدن آرزوهایم میکنم. گاهی این وسط دلتنگ میشوم. خسته هم شاید. برای خیلی چیزها نگرانم. هربار یک پلن میگذارم روبهرویم و برای اینکه کم نیاورم دو پلن دیگر هم میگذارم تنگش که توی کلهی این زندگی...
-
خوبم!
سهشنبه 28 شهریور 1402 00:22
حالم حال خوبیست مخاطب. سرمست و سرخوش و خوش دلم. رها و آزاد. در یکی از بهترین کشورهای دنیا. دور از هر آنچه دوست نداشتم. این بار میخواهم زندگی کنم!
-
همه هیچند
جمعه 13 مرداد 1402 18:55
طعنهی خلق و جفای فلک و جور رقیب همه هیچند اگر یار موافق باشد! #شوریده_شیرازی
-
تو هر دو چشم منی
پنجشنبه 29 تیر 1402 22:40
همین چند روز پیش پرسیدند وکیلم؟ پاسخ دادم، بله. خندید. از همان خندهها که چال گونهاش را نمایان میکند. از همانها که کوه کوه قند در قلبم آب میکند. حلقه را در دست چپم انداخت و مرا بوسید. در آغوش کشیدمش و آرام گرفتم. دیشب در فرودگاه راهیاش کردم. برگشت. من ماندم و خودم. این یک ماه دوری طاقت فرسا خواهد بود اما پایان...
-
تو از طریقه یاری همیشه فارغ و من...
جمعه 19 خرداد 1402 18:18
بیا خلوت کنیم مخاطب. میخواهم کمی برایت حرف بزنم. من همیشه غمهایم را روی دوش شما و طغیان انداختهام. طغیان من هفت سال و اندیست که نفس میکشد و فقط رنج دیده است. نمیخواهم بگویم در این هفت سال روزهای خوش نداشتهام. نه. روزهای آرام هر چند کم، اما بودهاند. من وقتی که آرامم و دلخوش، لال میشوم. کلمهای ندارم. شاید به...
-
تشویش ما ندانی
سهشنبه 2 خرداد 1402 22:33
آرامش از دست رفتهام، سلام. دلم برایت بسیار تنگ است. نمی دانم دقیقا از چه ساعت و چه دقیقهای تو را از دست دادهام. در پی بازگرداندنت نیستم. من هرگز یقه هیچ بنی بشری را نگرفتهام که بیا نزدیک من بمان، تو هم از این قاعده مستثنی نیستی. تنها دلتنگم. دلتنگی با یک دیدار کمتر میشود. با یک کلمه تقلیل مییابد. با یک نیم نگاه...
-
باید ادامه داد؟
یکشنبه 17 اردیبهشت 1402 20:18
آرام آرام میروی زیر دوش تا بدنت با دمای آب هماهنگ شود. سرت را نیمه خمیده زیر آب نگه میداری، چشمهایت بسته است و از بیرون خودت را تصور میکنی که چگونه به نظر میرسی؛ دوربین از نمای نزدیک نشانت میدهد با اینکه صورتت مشخص نیست، زیرا بخش اعظمی از آن توسط موهایت محاصره شده است. همهچیز به تنت میچسبد، انگار لایههای...
-
نقطه سر خط
دوشنبه 11 اردیبهشت 1402 12:00
زمان زیادی برد که فهمیدم آدمی هستم که میتوانم پس از یکی دو مرتبه صبوری به خرج دادن زیر میز بزنم و بروم. به هیچ چیز متصل نباشم و طوری رفتار کنم که گویی همه پلهای پشت سرم سالم و سلامت هستند. همیشه یک شیشه دور و برم احساس میکنم که باعث جداییام از همه چیز میشود. اگر بخواهم باز نمیتوام به چیزی بیشتر از مدتی متصل...
-
من زخم تو را به هیچ مرهم ندهم
جمعه 11 فروردین 1402 00:03
درگیر رابطهای هستم که نامش را عشق میگذارم. بد و خوب پای حسش ایستادهام. تنها دلیلیست که این روزها روی پاهایم نگهم میدارد. امروز بعد از ظهر بیهدف توییتر را باز کردم و به توییتی برخوردم از یک آدم قدیمی. کسی که حتی مرا دنبال نمیکرد. اصلا نمیدانست من حساب توییتری دارم! او دیوانهای بود که مرا در حد جنون دوست...
-
حرف بزن، حرف بزن سالهاست...
پنجشنبه 18 اسفند 1401 23:32
چهار ساعتی میشود که از تخت بیرون نیامدهام. درد معدهام که شش ماه بود رهایم کرده بود حالا یقهام را گرفته است. مامان اگر بود قرصی، دارویی، دمنوشی چیزی برایم میآورد. بابا اگر بود هی میرفت و میآمد تا راضیام کند بروم درمانگاه، سرم و آمپول بزنم. اما من اینجا تنها هستم. کسی نمیداند حالم بد است. چه اهمیتی دارد از راه...
-
•
یکشنبه 30 بهمن 1401 19:07
دیگر پرسید که «بگویید که آن چیست سردتر از زمهریر؟» هیچ جواب ندادند. سلیمان گفت «نااومید شدن از کاری که دل بر آن نهاده باشند.» ترجمهی تفسیر طبری حدیث خلیفتی سلیمان
-
۲۷
سهشنبه 6 دی 1401 23:44
با یک روز تاخیر. . احساس نمیکنم که اشتباه میروم، حس ِقرار گرفتن در موقعیت اجباری و اشتباهی را ندارم. برعکس، گمان میکنم که بعد از سالها، صندلی متناسب با ابعاد خود را یافته و رویش نشستهام. آن صدای قدیمی دائما اصرار نمیکند که: «فرار کن!» برعکس، حالا میخواهم برای یک مرتبه هم که شده روی آن صندلی ِمناسب بشینم. درکِ...
-
نقطه
چهارشنبه 9 آذر 1401 20:07
سعی میکنم جلوی ریختن اشکهایم را بگیرم. یکی از این قطرهها گویا سمجتر از من است. از کنار انگشتم قل میخورد و از روی گونهها میرود به سمت چانهام. یکهو بغضم میترکد. خستهام و غم راه نفس کشیدنم را بسته است. گمان میکنم که باید پروسه درمانم را دوباره آغاز کنم و در عین حال با این وسوسه مقابله کنم که تمام قرصهایم را...
-
شیراز
پنجشنبه 5 آبان 1401 13:03
مردمم را در قلب شهر به خاک و خون کشیدهاند. نمیتوانم آرام بمانم. آن فرش در شاهچراغ با خون مظلومان رنگین شده است. چطور ببخشیم؟ چرا دست از سر این مردم برنمیدارید؟ شما به کدام دین و کدام ارزش معتقدید که اینگونه کودک، دانش آموز، دانشجو، زن و مرد را روی خاک خودشان به قتل میرسانید؟ پر از خشم و اندوه و نفرتم و با وجود...
-
کاش
یکشنبه 10 مهر 1401 16:22
ما فرزندان انقلاب نبودیم، ما نان بودیم. نان داغی که لقمهی چپ سران حکومت شدیم. تکهپارهمان کردند و خوردند و پاشیدند. نه، چه میگویم؟ انگار که در این خلقت اضافه بودیم. ما را مصرف جامعهمان نکردند، ما را اسراف کردند، پخشمان کردند که بر سفرهی خودمان ننشسته باشیم، که هیچکداممان در ساختن آن مملکت نقش نداشته باشیم....
-
این دو هزار و یک ترک
یکشنبه 3 مهر 1401 22:34
نشستهام کف اتاق. یک نگاهم به پاسپورت است و یک نگاهم به چمدانهایی که باید ۲۶ سال زندگی را درونشان جا بدهم. میترسم مخاطب. از تغییر. از شکست. از بی کسی. از اینکه حالم آنجا هم همین گهی باشد که اینجا هست. ایران برایم بنبست بود. ما را از خانهمان، از خاکمان، از وطنمان راندند. راهی به جز رفتن برایم نمانده است. من به این...
-
به چه جرمی؟
شنبه 26 شهریور 1401 09:00
از همان پنجشنبه عصر که با ایمیلی متوجه شدم با درخواست ویزایم موافقت شده، خیلی جدیتر به رفتن فکر میکنم. به ترک وطنی که جز درد و غم چیزی برایم نداشت. گمان میکردم که حتی با وجود ویزا، آخر سر پشیمان خواهم شد. نخواهم رفت. از همان فرودگاه راهم را خواهم کشید و برخواهم گشت. اما حالا بعید میدانم. مصمم برای رفتن ایستادهام....
-
مرگ
جمعه 28 مرداد 1401 10:27
این روزها زیاد به مرگ فکر میکنم مخاطب. به اینکه دیگر دلیلی برای ادامه حیات نمیبینم. به بسته بسته قرصهایی که بعد از قطع کردن ناگهانی درمانم توی کشوی کنار تخت جا خشک کردهاند هم فکر میکنم. تمام دنیا را سیاه و سفید میبینم. هیچ چیز رنگی ندارد. هیچ چیز خوشحالم نمیکند. به آرش فکر میکنم. به رفتنش در همین مرداد کذایی....
-
میم.نون
شنبه 15 مرداد 1401 23:13
در من هزار مرغ زبانبسته با چشمهای وحشی تاتاری در تو هزار چلچلهی سرمست در من تویی که سر به جنون داری ..
-
میم.نون
شنبه 1 مرداد 1401 23:33
تمنای بلندی بود و دستِ کوتهی آنجا.. #بابافغانی