طغیان
طغیان

طغیان

خورشیدک من

واسه خاطر خودت بود که گفتم دوستم داشته باش، در وفا کوش، بمون. وگرنه که من هیچی . واسه خاطر خودت بود که الان این دم سحری تو این سرمای آذر لامصب تو بغل من خوابیده باشی ، نه تو تنهاییت ، کنار اون متکا و پتوی زشت بی روح نامهربون . که الان گیسِ قشنگت روی سینه من باشه و همینجوری نفسهات جاری باشه رو تن من و برات بمیرم قبل از این که آفتاب تنبل پاییز بیاد بالا ، خورشیدک من.

حالا شما هی بی اعتنایی کن ، اما واسه خاطر خودت بود . وگرنه که من از اول می‌دونستم زورم نمیرسه به داشتنت ....

#حمیدسلیمی