طغیان
طغیان

طغیان

ما چه بودیم از همان آغاز؟ یک روح و دو تن!

خواستم اردیبهشت امسال رو سکوت کنم. دهمین سال رفتنت رو. دیگه نگم از درد نبودنت. سکوت کنم و چیزی ننویسم از تو. پیش خودم تمومت کنم.

شیش اردیبهشت گذشت و دیدی که امسال ساکت بودم. دیدی که دم نزدم.

اما این اردیبهشت.. میدونی که بی رحم تر از این حرفاس. هر جوری باشه زهرشو میریزه.

هر کسی رو که از دست میدم تو رو یادم میاد. هر بار این حس منو سوق میده به ابتدای تو. معنای تمام رفتن ها انگار فقط تویی. و منی که چنگ میزنم به بودن هایی که بدجوری بندم بهشون. و آخرش تک تک بودن ها میشه رفتن. وقتی ده ساله که نیستی، رفتن هیچکس عجیب نیست.

این احساس باخت آروم آروم از درون روحم رو شکل میده. نه مثل اثر رطوبت روی چوب. بیشتر به اثرات دراز مدت اسید روی پوست شبیهه و این شکل جدید و این داغ تا آخر عمر تنهام نمیزاره.

این اردیبهشت آخرین باریه که از تو مینویسم. از تو چیزی جز یه سنگ سیاه باقی نمونده. از تویی که مثل همون سنگ، سرد و سخت و بی رحم و ساکتی. میدونی محمد، دیگه این سکوت آزارم نمیده. تو قرار نیست برگردی. من قرار نیست آروم شم. توو طالع من و تو جز درد مگه چیزی دیگه ایی هم وجود داره؟