لیدى ال در صندلى خود فرو رفت و بى حرکت ماند. موسیقى بارِ دیگر شروع شده بود و نواى کنسرتوى شومان از دوردست به گوش میرسید. قلبش هنوز هم وحشیانه میتپید و او لبخند زنان و کمابیش پیروزمندانه همانجا نشست و به رز سرخ مصنوعى که در دست داشت خیره شد...
•••••
لیدى ال
رومن گارى
ترجمه مهدى غرایى
نشر ناهید