میخواهم حرف بزنم اما بغض امانم نمیدهد. پرم از غم. پر از خشم و نفرت. کشتید و آتش زدید و دروغ گفتید و ماله کشیدید و تمام شد؟ همین؟ اشتباه شد؟ نامش را گذاشته اید خطای انسانی؟ این بود جواب قلب خون شده بازماندگان؟ این بود جواب اشک چندین ملت؟
با آن همه رویا و آرزو، با آن همه لبخند چه کردید؟ با جان جوان هایمان چه کردید؟ شرم نمیکنید؟ عذاب نمیکشید؟ چطور زندهاید وقتی سیاوش دیگر وجود ندارد؟ ۶ دقیقه پرواز و بعد بدون هیچ فکری بال هایشان را به آتش کشیدید؟ به چه جرمی؟ چرا میلاد دیگر نفس نمیکشد؟ از جان شادی چه میخواستید؟ با ما چه کردید؟ با سقف خانه آرش و پونه، با آرزو های بزرگ ایمان چه کردید؟ از حال خانواده دلارام، نسیم، کسری یا ساجده با خبرید؟ از فکر های بزرگ فرید چه مانده است؟ از جسم بیجان مرضیه، محمد مهدی، منصور و محمد امین چه مانده است؟ چرا دیگر هیچکس صدای غزل را نمیشنود؟ چه بگویم از غمم برای ری را. دست بردار از این در وطن خویش غریب!
صد ها اسم توی ذهنم میچرخد. در خودم مچاله میشوم. برای تک تک شان درد میکشم.
لباس عروسی پونه هنوز غرق خون است آقایان. چشم های روشن مجتبی از شما جواب میخواهد. جواب این خون ها را پس خواهید داد. جواب آن همه آرزو های پر پر شده را پس خواهید داد. من ۱۷۶ اسمم. من ۱۷۶ نفرم. من آرام نخواهم نشست. مرا فریاد کن.