طغیان
طغیان

طغیان

بیست و چهار سالگی

آنگاه که زمین از دلتنگی پاییز پا روی برف‌های زمستان میگذاشت و از مناظر شبی گنگ به سمت روزی با شکوه عبور میکرد، تو زاده شدی. زاده شدی تا شکوه زمستان باشی و چشمانت تجلی هنر آفریدگار. و اینگونه بود آغاز انقراض سلسله‌ی مردان.

روحت به پاکی برف، سرمایت استخوان سوز، غمت ویرانگر و لبهایت راز آتش است. 

انگشتانت به ظرافت شعر، گیسوانت چون آفتاب که بر پیشانی سرد زمستان گذر کند "و جاودانگی رازش را با تو در میان نهاد".

برایت دلی آرزو میکنم به بزرگی دریا و روحی به عظمت کویر.برایت چشمانی آرزو میکنم که راه را ببیند و عشق را، "که خواهر مرگ است". برایت شانه‌هایی آرزو میکنم که همرهی را نگریزند، پاهایی که استواری‌ را به رخ بکشند و دستانی که طغیان درونت را در آغوش گیرند.

تولدت مبارک نازنینِ من❤

نازنینتر ز قدت در چمن ناز نرست

خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود

پ.ن: متن بالا نوشته امیر است. یکی از زیباترین نوشته هایی ست که تا به حال خوانده ام. خوشحالم که مخاطبش منم. عکس را هم حمیدرضا (Twitter: Hamiidrez)  از خورشید گرفتگی امروز صبح پنجم دی ماه گرفته است. طغیان بیست و چهار ساله شد.