طغیان
طغیان

طغیان

بیخیال

در اتاق را باز کردم. چشمم به لکه های کثیف روی دستگیره افتاد. چندتا فحش آبدار بابت فراموش کردن الکل به خودم دادم. ماسکم را روی صورتم مرتب کردم و سلام آرامی گفتم. روی صندلی کریه و مزخرفش نشستم. صدای چرم مصنوعی‌اش واقعا آزارم می‌داد. منتظر کلماتش ماندم. یادداشت هایش را چک کرد و پرسید که بعد از مصرف داروها حالم بهتر است یا نه. از زیر همان ماسک مشکی لبخند گشادی تحویلش دادم و گفتم که بهترم. اینکه چرا نگفتم چند روز پیش دچار حمله پنیک شده‌ام را نمی‌دانم. عموما من در مواقعی که باید زر بزنم، نمی‌زنم و هیچ گه خاصی نمی‌خورم. این هم یکی از آن‌ها. دیگر درمانی نمی‌بینم. شاید قید قرص ها را هم زدم. به کفشتان و کفشمان خلاصه :)