طغیان
طغیان

طغیان

نقطه سر خط

زمان زیادی برد که فهمیدم آدمی هستم که می‌توانم پس از یکی دو مرتبه صبوری به خرج دادن زیر میز بزنم و بروم. به هیچ چیز متصل نباشم و طوری رفتار کنم که گویی همه‌ پل‌های پشت سرم سالم و سلامت هستند. همیشه یک شیشه دور و برم احساس میکنم که باعث جدایی‌ام از همه چیز می‌شود. اگر بخواهم باز نمی‌توام به چیزی بیش‌تر از مدتی متصل بمانم. گاهی این تئوری به ذهنم خطور می‌کند که نکند جهان ِمن حبس در یک بطری یا گوی شیشه‌ای است و برخی روزها یک موجود دیگر می‌آید بالای سرم، خوب براندازم می‌کند و می‌گوید هنوز توانسته دوام بیاورد؟! و این زندان که رسما من‌ را در سلولی حبس نگه نداشته‌، اما آزادی را هم احساس نمی‌کنم؛ خنثی شده‌ام. انگار جایی زندگی می‌کنم که امور مسلم‌اش به وضوح دیده نمی‌شوند، اما حضور دارند. بنابراین بسیاری کلمات، در حد کلمه لابلای یک کتاب باقی مانده‌اند.