طغیان
طغیان

طغیان

تشویش ما ندانی

آرامش از دست رفته‌ام، سلام.

دلم برایت بسیار تنگ است. نمی دانم دقیقا از چه ساعت و چه دقیقه‌ای تو را از دست داده‌ام. در پی بازگرداندنت نیستم. من هرگز یقه‌ هیچ بنی بشری را نگرفته‌ام که بیا نزدیک من بمان، تو هم از این قاعده مستثنی نیستی. تنها دلتنگم. دلتنگی با یک دیدار کمتر می‌شود. با یک کلمه تقلیل می‌یابد. با یک نیم نگاه قلب را سراسر نورانی می‌کند. تو نمی‌دانی، آدمیزاد تا چه حد محتاج همین جزئیات به ظاهر بی اهمیت است. اگر قصد بازگشت نداری یا چهره‌ای نداری که به آن دلخوش باشم، مهم نیست. شاید از ابتدا حضور نداشته‌ای و انتظار برای آمدن کسی یا چیزی که از ابتدا نبوده، عبث است. شاید تو تصاویر تکراری باشی که هربار در یک مرحله از زندگی‌ام، از دستت داده‌ام و حالا، می‌دانم که دیگر چهره‌ای از تو را ملاقات نخواهم کرد.

سلامم را به روزهای آرام برسان. دل ِ همیشه تنگ من، با این مورد هم کم کم کنار خواهد آمد.