طغیان
طغیان

طغیان

نوشتن

گاهی بنظرم می آید این نوشتن هم ویژگی درد آوری است در نوع خودش. اینکه آدم نتواند حرفش را آنگونه که باید به گوش مخاطبش برساند و مجبور باشد بنویسد. حتی هذیان ببافد. آخرش هم معنی کلماتش فهمیده نشود یا اصلا خواننده اش را اشتباهی انتخاب کرده باشد. همه این ها باعث میشود که نوشتن را اسفناک بدانم و اینکه هیچوقت نویسنده نبودم هم تاثیری نداشته باشد روی این موضوع.

کاش میشد در نوشتن به نا امیدی کامل رسید. یادم هست دوستی از یکی از شخصیت های بکت حرف میزد. از نعمتی به نام نا امیدی کامل یا همچون چیزی که نقطه مقابلش میشود یک امیدواری بی خلل. بسیاری از آدم ها نه آنقدر پوچ اند که اولی را نه آنقدر مومن به ایمان که دومی را. همگی غلت میزنند در جایی به عنوان برزخ. در برزخ تحمل میکنند مثل کمدی الهی دانته.

همه ما نیازمند یک مدل سیلی کلاسیک هستیم انگار. یا شاید از آن مدل تکان دادن های بی امان که بعدش جای انگشت هایش روی بازو هایت کبود بماند. نمیدانم. کسی دست هایم را پس میزند. کسی که شبیه توست اما به نام من صدایش میکنند.

پ.ن: متشکرم از تمام دوستانی که در این یک ماه حالم را پرسیدند. حتی آن دو نفری که خودشان را خواننده بیست و چهارم طغیان معرفی کرده اند :) طغیان اینجاست چون انگشت هایش بی قرار این کلمات است. مینوسید و میداند که کنار شما تنها نیست. سلام!