طغیان
طغیان

طغیان

نگفته هم پیداست

گفت بعضی چیز ها باعث میشود حالش بد شود. میخواهد زندگی اش را عوض کند و خودش را از این وضعیت گهی که داخلش گیر کرده است نجات بدهد. گفت من دلیل اصلی این وضعیتش هستم. گفت من نمیفهمم که او چه دردی میکشد. می رود و هیچوقت هم قصد برگشتن ندارد. پوست کنار انگشتم را با دندان کندم. چشمانم را بستم و گفتم آزاد است هر کجا که میخواهد برود و دیگر برنگردد.