طغیان
طغیان

طغیان

غمت مریضم میکند

چیزی برای از دست دادن باقی مانده است؟ هر بار که از خودم میپرسم جوابم یک نه بزرگ است. همه آدم های نصفه و نیمه زندگیم را به یاد می آورم. فکر میکنم توانسته ام با تمام رفتن ها و نماندن ها کنار بیایم. آنقدر که اگر کسی بیاید و بگوید "خب. غمت مریضم میکند. دیگر نمیتوانم. خسته شده ام." با یک لبخند شیرین بگویم حق داری بروی و چمدان دستش بدهم و مثل انسان های متمدن برایش آرزوی روزهای شاد و بی دغدغه کنم و لحظه ایی نترسم از تنهایی ام.

باور کن میتوانم. باور کن دیگر کسی راهت را سد نمیکند. مردد نباش.. اگر آدمِ ماندن نبودی، مردِ رفتن باش.

من به آدم های پوچ و توخالی با ادعاهای دروغین عادت کرده ام. دیگر بد شدن و کم شدن و عوض شدن آدم ها شوکه ام نمیکند. دیگر درد ندارد. من به آخر خط رسیده ام.