طغیان
طغیان

طغیان

غم کشت مرا

بین کاغذ های ترجمه نشده و کتاب های مزخرف درسی و پنجره های بارانی گم شده ام. به این فکر میکنم که تا بحال کسی تصمیم گرفته است که کلماتم را نخواند و باز خوانده باشد؟ تا بحال کسی گفته گور پدرش ولی باز هم دلش تنگ شده باشد؟ برگشته باشد؟ تا بحال کسی دلش برای نگاهم، قهوه ایی آبکی چشمانم یا برای لاک های سیاهم لک زده است؟

من در خاطراتم مرده ام. در خون خودم غلت میزنم و فریاد هایم در گلو خفه میشود. این حال، این روز های مجنون و این شب های بی خوابی و فکر، نه باورم نمیشود به اینجا رسیده باشم. نبودنت باورم نمیشود. گوشه این اتاق هر روز نامه نوشتن برای تو باورم نمیشود. به خودم فحش میدهم که دست بردار. خودم گریه اش میگیرد!

چقدر زمان لازم دارم؟ چند ماه؟ چند سال؟ اصلا ممکن است؟ چقدر طول میکشد که جنازه ام از سر جایش بلند شود و لباس های خون آلودش را آتش بزند، موهای مشکی اش را پشت گوشش بگذارد، همه چیز را فراموش کند و به زندگی برگردد؟

قول میدهم که دیگر از سر دلتنگی ام چیزی برای تو اینجا ننویسم. دیگر نامه ایی نخواهم نوشت. لطفا به خوابم نیا وقتی خودت هیچ جای این لحظه های نکبتی ام نیستی. وقتی که فراموشت شده ام. وقتی که گندیدنم برایت اهمیتی ندارد. وقتی که هیچ شده ام و هیچ شده ایم.

خدا نگیردشان گرچه چاره دل ما

به یک نگاه نکردند و میتوانستند..

هاتف اصفهانی